از رنجی که می بریم

لطفا منتظر باشید ...
پنهان کردن پلیر
صوت تبیان بارگذاری صوت
آلبــــوم
تک فایــــل
ویدئوهــــا
بخش اول از فصل اول کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «از رنجی که می بریم شامل هفت داستان کوتاه حاوی مضامین سیاسی اجتماعی است. در این مجموعه داستان رویکرد جلال آل احمد بیشتر سیاسی است. او در این کتاب سعی دارد وضعیت زندانیان سیاسی رژیم پهلوی را به تصویر بکشد، زندانیانی که زیر شکنجه هستند و در شرایط نابسامانی به سر می برند» (14:08)
14':08''
5488
7
0
بخش دوم از فصل اول کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «سرهنگ و سربازان و فرمانده های آن زمان به دلیل داشتن اختیار تام و رسیدن به مدال و تشویق، به بهانه ی بودن سلاح در میان کارگران به معدن زغال سنگ در زیرآب حمله می کنند و در چند روز همه را دستگیر و شهر را ویران می کنند. مسئول معدن مهندسی از بهشهر بود؛ کارگران و عده ای از مردم را توقیف و تعدادی مثل وصالی که فردی قوی هیکل و قدرتمند بود را به دلیل بی دلیلی و تنها شناخته بودن در نزد دیگران اعدام کردند» (14:50)
14':50''
4255
2
0
بخش اول از فصل دوم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «هشتاد و سه نفر که اسد دوست وصالی مرحوم هم جزشان بود از زیرآب به کرمان تبعید شدند، در کرمان به همراه بنّایی به نام اوستا محمدولی و به همراه دو نفر تبعیدی دیگر مشغول کار بر روی ساختمان جدید زندان شهر شد، به مرور زمان با یکدیگر آشنایی بیشتری پیدا کردند . . . بعد مدتی اسد از کار در کرمان و زندان خسته شده بود و برای فرار به جنوب نقشه هایی کشید، با اوستا و دوستانش در میان گذاشت ولی آنها به دلیل خانواده شان ماندند، مدتی بعد اسد به بندر تیاب پایین تر از بندر میناب رفت و در آنجا زندگی را ادامه داد» (17:42)
17':42''
3706
0
0
بخش دوم از فصل دوم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «اسد همیشه با فکر مادر، برادر و دوستش وصالی زندگی می کرد، در نامه ای به مهندس حال و احوال خود را نوشت که می خواهد مرگ دوستانش را فراموش کند و به زندگیِ جدیدش بپردازد و دلش برای زیرآب تنگ شده است...» (20:03)
20':03''
6771
1
0
بخش اول از فصل سوم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «از بابل به همراه شخصی به نام اردویی با اتوبوس تهران به سمت چالوس حرکت کردیم، در راه با هم به صحبت پرداختیم، او ماشین دار بود و در جاده شمال کار می کرد، عضو حزبی هم بوده، از لو رفتنش و تعقیب و گریز و فرارش و از دست دادن مال و ماشین و دستگیر شدن برادرش و دورماندن از زنش و اینکه دیگر بیابانی شده و تنها در آنجا میتواند بماند...» (19:15)
19':15''
3549
1
0
بخش دوم از فصل سوم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «برای اردویی زندگی فقط موقعی تحمل کردنی بود که بتواند دوباره پشت رُل ماشین به پیشواز یک دسته کلاردشتی برود . . . در چالوس از هم جدا شدیم» (19:55)
19':55''
3039
0
فصل چهارم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «رحمان و بیست و هفت نفر از دوستانش را در نوشهر گرفته بودند و هشت روزی بود در اتاق کوچکی زندانی کرده بودند، رحمان که به ستوان از کمبود جای خواب اعتراض کرده بود، جریمه شده بود و باید تا صبح بیدار می ماند و گرنه تا ابد زندانی می شد، ناگهان ستوان وارد شد و او را در حال خواب دید و با چکمه اش به پهلویش ضربه ای محکم وارد کرد، رحمان با درد فراوان به زور آخرین توانش ایستاد و مشتش را حواله ی صورت ستوان کرد، سپس از حال رفت... سربازان او را بردند و پیکر نیمه جان او را تا صبح کوبیدند و صبح تحویل دوستانش دادند، بعد مدتی رحمان در آغوش شاحسین پیر به هوش آمد و با همان تن نیمه جانش به توصیه دیگران پرداخت که راه شان را ادامه بدهند چه با او و چه بدون او... جسد رحمان در آغوش شاحسین پیرمرد بود و هوا کم کم مثل صورت مهتابی رنگ رحمان روشن می شد...» (20:32)
20':32''
2970
1
0
فصل پنجم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «هر شب دو پاسبان و دو زندانی بیل و کلنگ بدست، عیوض خانی را که درگیرودار شاهی دستگیر شده بود، به بیابان می آوردند، و در سوز و سرمای زمستان قسمتی را که او با پایش نشان می داد، برفهایش را زیر و رو می کردند، دیگر برای ایوزخانی توانی نمانده بود، این پنج اُمین روز بود که به این شکل می گذشت اما در این روز دیگر عیوض خانی از زمین بلند نشد و ژاندارم ها در عزای اینکه چگونه جسدش را تا شهر ببرند...» (14:55)
14':55''
2812
4
0
فصل ششم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «به شهر حمله کرده بودند و به جایی رحم نمی کردند، همه مغازه هاشان را می بستند و می رفتند، میرزا حسن کتاب فروش به سراغ هرازانی رفت و او را از دکانش به منزل خودش برد و مخفی اش کرد. هرازانی دیگر تحمل نداشت چون همه او را می شناختند و این برای او بد بود که در این مواقع او هم مغازه اش را ببندد و فرار کند. صبح هرازانی مغازه اش را باز کرد، آن روز تا نیمه ها شهر در امان بود، اما ناگهان شایعه ای بنا شد که دوباره اوضاع خراب خواهد شد، ماشینی آمد و پاسبانان هرازانی را برای جلوگیری از اغتشاش در راه بردند، دیگر هرازانی آسوده شده بود و کاسب کاران اطمینان خود را بازیافته بودند و شهر از آشوب و بلوا در امان مانده بود...» (14:59)
14':59''
3278
0
بخش اول از فصل هفتم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «مشغول نگاه کردن به دریای بابلسر و آدم های کنار دریا بودم که نظرم به او و دوربینش جلب شد... برای درد و دل به او کمی نزدیک شدم، ظاهرش لب و دندانی سوخته و پیشانی بلندی داشت، در نیمه های راه بازگشتم...روز بعد به بهانه ی عکس به پیشش رفتم، با او هم کلام شدم، گفت که مغازه اش را سوزانده اند، او و همسرش خانه بدوش شده بودند، دیگر نا امید بودند، سوبلمه خورده بودند تا بمیرند اما نشد، پسرشون رفته بود، شایدم کشته شده بود، آژانها مدام می پایید نشون، مشتریهاشون ته کشیده بود...» (16:37)
16':37''
2999
0
بخش دوم از فصل هفتم کتاب گویای «از رنجی که می بریم»؛ نوشته: «جلال آل احمد»؛ گوینده: «محمدتقی مختارملکی»؛ «مشغول نگاه کردن به دریای بابلسر و آدم های کنار دریا بودم که نظرم به او و دوربینش جلب شد... برای درد و دل به او کمی نزدیک شدم، ظاهرش لب و دندانی سوخته و پیشانی بلندی داشت، در نیمه های راه بازگشتم...روز بعد به بهانه ی عکس به پیشش رفتم، با او هم کلام شدم، گفت که مغازه اش را سوزانده اند، او و همسرش خانه بدوش شده بودند، دیگر نا امید بودند، سوبلمه خورده بودند تا بمیرند اما نشد، پسرشون رفته بود، شایدم کشته شده بود، آژانها مدام می پایید نشون، مشتریهاشون ته کشیده بود...» (14:30)
14':30''
2633
1
0

هنرمندان