داستان قشنگ کودکانه «مرغابی ها و ماهی ها» تولید شده توسط ایران صدا «کنار رودخانه ای بزرگ چند مرغابی با هم زندگی می کردند. آن ها با ماهی های رودخانه دوست بودند و با هم بازی می کردند تا اینکه روزی...» تقدیم به بچه های نازنین
حکایت زیبای کودکانه « گردش حیوانات در صحرا» تولید شده توسط ایران صدا «در یک روستای سبز و قشنگ مرغی بود با جوجه ی کوچکش زندگی می کردند و مرغابی هم همسایه ی خوب آن ها بود. روزی آن ها به گردش رفتند...» تقدیم به بچه های نازنین
حکایت زیبای کودکانه «گربه و طوطی» تولید شده توسط ایران صدا «قصه گربه و طوطی که با هم دوست بودند و به خوبی با هم بازی می کردند اما گربه به طوطی طمع کرد و نتیجه کارش رو دید، اما چطور؟! بیاید با هم قصه رو گوش کنیم» تقدیم به بچه های عزیز
حکایت زیبای کودکانه «گاو شیر ده» تولید شده توسط ایران صدا «بهار تازه آمده بود و همه جا داشت سبز می شد. احمد کوچولو به همراه پدر و مادرش به روستایی که پدربزرگش در آن زندگی می کرد رفتند. روزی که احمد کوچولو از خواب بیدار شد به حیاط رفت و دید...» تقدیم به بچه های عزیز
حکایت زیبای کودکانه «کلاغ دوست داشتنی» تولید شده توسط ایران صدا «در این قصه ما بلبلی بود خوش صدا که همه از او و صدای زیبایش خوششان می آمد اما یک کلاغ بدجنسی هم بود که به بلبل حسودی می کرد و...» تقدیم به بچه های عزیز
حکایت زیبای کودکانه «میوه فروش و روباه و گرگ» تولید شده توسط ایران صدا «در روستایی کوچک یک مغازه میوه فروشی بود که صاحب آن پیرمرد مهربانی بود و پیرمرد گرگی داشت که از مغازه نگهداری می کرد...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
حکایت جالب کودکانه «كدو تنبل جادویی» تولید شده توسط ایران صدا «داستان کدویی است که به دست پسر بچه ای می افتد. پیرزن برای این که بتواند غذا بخرد تور می بافت و تورها را به پسر می داد تا به بازار ببرد و بفروشد. یک روز پسر بچه نتوانست تور را بفروشد و آن قدر ناراحت بود که پیرمردی متوجه او می شود و به اوکدو تنبل می دهد و تورش را می گیرد...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
قسمت اول داستان جالب کودکانه «پسرک حلوا فروش» تولید شده توسط ایران صدا «در زمان های خیلی قدیم مردی بود به اسم شیخ احمد که در شهر خودش به خوبی و خیر خواهی معروف شده بود. او مرد ثروتمندی بود که کم کم ثروتش رابه مردم بخشید...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
قسمت دوم داستان جالب کودکانه «پسرک حلوا فروش» تولید شده توسط ایران صدا «داستان مرد پولداری بود که به مردم کمک می کرد تا روزی که پولش تمام می شود. بعد از این که پولش تمام می شود از مردم پول گرفت تا باز هم به فقیران کمک کند...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
داستان جالب کودکانه «کلاغ شیطون» تولید شده توسط ایران صدا «روی درخت بلندی، روی یک شاخه کلاغ شیطونی لانه ساخته بود. لانه ی کلاغ نزدیک خانه پریا کوچولو بود. بعضی وقت ها پریا با اجازه مادرش برای کلاغ پنیر می گذاشت...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
قسمت اول از داستان جالب کودکانه «کشاورز پیر» تولید شده توسط ایران صدا «پیر مرد زحمت کش و مهربانی در روستا با همسر و هفت دخترش زندگی می کرد. او یک زمین کوچک داشت که هر بار در آن چیزی می کاشت...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
قسمت دوم از داستان جالب کودکانه «کشاورز پیر» تولید شده توسط ایران صدا «فصل تابستان گذشت و پیرمرد سر زمین نرفت ولی فصل پاییز که رسید تصمیم گرفت به سر زمین برود تا شاید خرس نیاید...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
داستان جالب کودکانه «کبوتران و عقاب» تولید شده توسط ایران صدا «قصه درباره همکاری چند تا پرنده با هم است. در این داستان کبوتر مهربان و دانا چندین فرزند دارد که منتظر است فرزندانش زودتر بزرگ بشوند ولی...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
داستان زیبای کودکانه «کاکل زری قدم طلا» تولید شده توسط ایران صدا «سه خواهر در یک آبادی زندگی می کردند. دو تا از آنها صاحب خانه و دارا بودند ولی شوهر خواهر سوم وضع مالی خوبی نداشت. خواهر سوم آبستن هم بود و ویار آش رشته کرده بود و به پیش یکی از خواهر هایش رفت...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
داستان زیبای کودکانه «بزغاله کوچولو» تولید شده توسط ایران صدا « بزغاله کوچولویی که تازه متولد شده بود شروع کرد به مکیدن شیر از مادرش. وقتی کاملا سیر شد رو کرد به مادرش و گفت که اینها چی هست که در سر شما هست؟» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
داستان زیبای کودکانه «کلاغ باهوش» تولید شده توسط ایران صدا «کلاغی بود که به مسافرت رفتن علاقه زیادی داشت. کلاغ دوست داشت دیدنی های همه جا را ببیند...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
داستان زیبای کودکانه «خرس کوچولو» تولید شده توسط ایران صدا «خرسی در یک جنگل قشنگ یک خرس کوچک با مادرش زندگی می کرد. یک روز صبح که خرس از خواب بیدار شد دید مادرش هنوز خواب است...» تقدیم به بچه های خوب و نازنین
قصه زیبای کودکانه «قورباغه مغرور» تولید شده در ایران صدا «سال ها پیش چند حیوان با هم دوست و همسایه بودند. آن ها یک روز قرار گذاشتند که دسته جمعی به گردش بروند ولی وقتی به رودخانه رسیدند همه ایستادند...» برای بچه های خوب و نازنین
قصه زیبای کودکانه «قورباغه ی خوش باور» تولید شده در ایران صدا «کنار یک رودخانه ی پر آب ، یک خاله قورباغه زندگی می کرد که خیلی خوش باور بود و هر کس به او چیزی می گفت، حرف او را باور می کرد. یک روز حیوانات خواستند سر به سر او بگذارند...» برای بچه های خوب و نازنین
قسمت اول از قصه زیبای کودکانه «قفس» تولید شده در ایران صدا «امیر در یک کارگاه کفش دوزی کار می کرد و خیلی دوست داشت به مدرسه برود تا یک روز پسری را می بیند که می ترسید به مدرسه برود...» برای بچه های خوب و قشنگ
قسمت دوم از قصه زیبای کودکانه «قفس» تولید شده در ایران صدا «امیر که در کارگاه کفاشی کار می کرد خیلی دلش می خواست به مدرسه برود ولی چون فقیر بودند نمی توانست به مدرسه بود. اوستا جعفر صاحب مغازه، امیر را مسخره کرده بود...» برای بچه های خوب و قشنگ
قسمت سوم از قصه زیبای کودکانه «قفس» تولید شده در ایران صدا «امیر که از حرف اوستا جعفر ناراحت شده بود به سمت خانه شان راه افتاد، در راه پسری را دید که می خواستند او را به مدرسه ببرند ولی او می ترسید و...» برای بچه های خوب و قشنگ
قصه زیبای کودکانه «دی دی دیرکن» تولید شده در ایران صدا «صبح روز بعد، دایی لیلی به خانهی آنها آمد. مادر گفت: لیلی به داییجان سلام کن! اما لیلی سرش را برگرداند و با بیادبی گفت: نمیتوانم، نمیخواهم، سلام کنم! مادر به دایی جان نگاه کرد و گفت: میبینی چه قدر لجباز شده؟ نمیدانم با او چهکار کنم! داییجان لبخندی زد و گفت: اما من میدانم!...» برای بچه های خوب و قشنگ
قصه زیبای کودکانه «دی دی دیرکن» تولید شده در ایران صدا «دیدی همیشه دیر میکرد. او به همه جا دیر میرسید. صبحها دیر از خواب بیدار میشد. بنابراین دیرتر از بقیهی بچهها به مدرسه میرسید. غذای دیدی همیشه سرد میشد، چون او آخرین کسی بود که سر میز غذا مینشست. دیدی، هر کاری را تا آخرین لحظه طول میداد حتی ...» برای بچه های خوب و قشنگ
قصه زیبای کودکانه «بوبی بوگندو» تولید شده در ایران صدا «یک روز صبح، مادر به اتاق آمد تا بیدارش کند. اما ناگهان جلوی بینیاش را گرفت و گفت:"پیف!...چه بوی بدی میآید!" او همه جای اتاق را گشت و بو کشید. حتی زیر تخت و کمد بوبی را هم نگاه کرد اما...» برای بچه های خوب و قشنگ
قصه زیبای کودکانه «یوز حنایی» تولید شده در ایران صدا؛ نویسنده: محمد رضا یوسفی «شکارچیها از هر طرف، با تفنگهای پر از گلوله به یوز حنایی نزدیک میشدند. یکی از آنها تیری شلیک کرد، تیر به سنگی در کنار یوزحنایی خورد، او از جا پرید و و حشتزده فرار کرد. دو شکارچی فریاد کشیدند و دویدند...» برای بچه های خوب و قشنگ
قصه زیبای کودکانه «مافی و سفر به ماه» تولید شده در ایران صدا «در یک جنگل قشنگ حیوانات زیادی زندگی می کردند. آن ها زندگی خوبی داشتند. ولی یک روز اتفاقی افتاد که همه ی حیوانات ناراحت شدند...» برای بچه های خوب و قشنگ
قصه زیبای کودکانه «مار بدجنس» تولید شده در ایران صدا «در یک جنگل قشنگ حیوانات زیادی زندگی می کردند. آن ها زندگی خوبی داشتند. ولی یک روز اتفاقی افتاد که همه ی حیوانات ناراحت شدند...» برای بچه های خوب و قشنگ
قصه قشنگ کودکانه «الاغه و کلاغه» نویسنده: اسد الله شعبانی؛ گوینده: خانم آزاده آل ایوب «الاغه علفش را خورد. آبش را هم نوشید تووی علفها غلتی زد و با خوشحالی آواز خواند: عرعر... بعد هم از جایش بلند شد و گفت: حالا باید بروم کمی گردش کنم. آن وقت از تپه ای که تووی علفزار بود، بالا رفت. آن طرف تپه چند درخت بود. وی درختها کلاغها لانه داشتند کلاغها و کلاغکها پای درخت جمع شده بودند و غذا می پختند...» منبع: ایران صدا
قصه قشنگ کودکانه «فیل در جنگل» تقدیم به بچه های خوب عزیز «داستان فیل عظیمالجثهایه که در جنگل راه میره و هیچ توجهی به حیوونای کوچیکی که ممکنه زیر گامهای اون له بشن و آسیب ببینن نداره! اما بز و مار و موش تصمیم میگیرن تا فیل جنگل رو ادب کنن...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «فیل پودینگی» تقدیم به بچه های خوب عزیز؛ گوینده: اعظم حبیبی «قراره سری بزنیم به یه سیرک و بریم سراغ قصه فیل، اما این فیل با فیلهایی که شما تا به حال تووی تلویزیون دیدید خیلی فرق داره، میپرسید چه فرقی؟ داستان رو گوش کنید تا خودتون متوجه بشید» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «پهلوان» تقدیم به بچه های خوب عزیز «در زمان های قدیم باغبان جوان و نیرومندی زندگی می کرد به اسم یارمحمد. یار محمد خیلی دوست داشت پهلوان شود...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «حلزون قهوه ای» تقدیم به بچه های خوب عزیز «داستان حلزونی که رنگ صدفش قهوه ای است. یک روز بعد از این که باران قطع می شود حلزون از صدفش بیرون می آید...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «پروانه مهربان» تقدیم به بچه های خوب عزیز «پروانه قشنگی در یک باغ زیبایی زندگی می کرد و هر روز صبح با گلها صحبت می کرد و برایشان قصه می خواند. گلها هم خیلی پروانه مهربان را دوست داشتند تا اینکه یک روز در باغ باز شد...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «غازها» تقدیم به بچه های خوب عزیز «در کنار رودخانه ای چندغاز زیبا که بسیار اهل کار و تلاش بودند و خیلی هم با هم دوست بودند زندگی می کردند. در کنار رودخانه مردابی بود که در آن جا هم تعدادی غاز با هم زندگی می کردند، غازها بسیار تنبل بودند...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «گوساله شکمو» تقدیم به بچه های خوب عزیز «در روستایی گوساله شکمویی زندگی می کرد که فقط شیر مادرش را می خورد. همسایه های خانم گاوه بخاطر گوساله شکمو او را مسخره می کردند. تا یک روز ...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «نفرین مادر» تقدیم به بچه های خوبی که احترام پدر و مادرشان را حفظ می کنند «داستان درباره مادری است که پسر خیلی شیطونی داشت و به حرف مامانش گوش نمی کرد به حدی که دیگه مادرش اون را نفرین کرد که ...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «غذای مورچه ها» تقدیم به بچه های خوب «در یک جنگل سبز و قشنگ حیوانات زیادی زندگی می کردند که وقتی صبح می شد همه دنبال غذا می رفتند. یک روز مورچه خانم و بچه هایش به دنبال غذا رفتند...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «شیر و مرد روستایی» تقدیم به بچه های خوب «در یک روستای کوچک مردی به همراه همسرش زندگی می کرد. آنها وقتی محصولشان را برداشت کردند با هم گندم ها را کیسه کردند تا مرد آن ها را به شهر ببرد و بفروشد...» منبع: ایران صدا
قسمت اول از داستان زیبای کودکانه «ساعت دیواری کوکویی» تقدیم به عزیزان مهربان «اما ساعت دیواری کوکویی یه پرنده کوچیک چوبی داره. این پرنده چوبی درست پشت در کوچیک ساعت زندگی میکنه و هر ساعت یک بار، وقتی که عقربه بزرگ روی 12 میرسه در کوچولو باز میشه و پرنده بیرون میآد و میگه "کوکو"، تعداد "کوکو"ها به ما میگه که ساعت چنده...» منبع: ایران صدا
قسمت دوم از داستان زیبای کودکانه «ساعت دیواری کوکویی» تقدیم به عزیزان مهربان «به اونجایی رسیدیم که آقای فلفلی برای خریدن هدیهای برای همسرش از خونه بیرون میره که مردی رو میبینه که سگش رو آزار میداده. دلش برای سگه خیلی میسوزه و تصمیم میگیره که پول هدیه رو بده و سگ رو از صاحبش بخره...» منبع: ایران صدا
قسمت سوم از داستان زیبای کودکانه «ساعت دیواری کوکویی» تقدیم به عزیزان مهربان «تووی دو قسمت قبل شنیدید که آقای فلفلی قصد داشت تا با پس اندازی که کرده بود برای همسرش هدیه ای بخره اما تو طول راه مجبور شد که اون پول رو خرج کنه. تو قصه قبل به اونجایی رسیدیم که آقای فلفلی خرگوش هاش رو با یه سنجاب معاوضه کرد و قصد داشت که سنجاب رو آزاد کنه و حالا بشنوید ادامه ماجرا رو. راستی به نظر شما آقای فلفلی می تونه برای همسرش هدیه ای رو تهیه کنه؟» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «یک روز خوب» تقدیم به عزیزان مهربان «یوسف با صدای زنگ ساعت از خواب بلند شد، دستش به ساعت خورد و ساعت افتاد زمین و شکست. بعدش پایش به اسباب بازی خواهرش خورد و اون هم شکست و بیشتر عصبانی شد که از صبح بدبیاری پیدا کرده بود...» منبع: ایران صدا
قسمت اول از داستان زیبای کودکانه «دختر فقیر» تقدیم به عزیزان مهربان « این داستان، قصه بازرگانی است که تصمیم میگیره با دختری فقیر ازدواج کنه و با این تصمیم ماجراهای جالبی پیش رویش قرار میگیره...» منبع: ایران صدا
قسمت دوم از داستان زیبای کودکانه «دختر فقیر» تقدیم به عزیزان مهربان «در قسمت اول شنیدید که مرد بازرگان تصمیم میگیره با دختر فقیری که بسیار زیبا بود ازدواج کنه. ولی زمانی که به خونه اون دختر میره میبینه که پدری ثروتمند و خونهای مجلل دارن. بازرگان که حسابی تعجب کرده بود موضوع رو با پدر دختر در میون میگذاره» منبع: ایران صدا
قسمت سوم از داستان زیبای کودکانه «دختر فقیر» تقدیم به عزیزان مهربان «داستان از این قرار بود که مرد بازرگانی عاشق دختر فقیری میشه و وقتی به خواستگاری اون دختر میره میبینه که پدر دختر ثروت زیادی رو از راه گدایی به دست آورده. بازرگان با روش گدایی پدر و مادر دختر از نزدیک آشنا میشه و اما ادامه داستان ...» منبع: ایران صدا
قسمت اول از داستان زیبای کودکانه «عنکبوت کوچولو» تقدیم به عزیزان مهربان «یک شب عنکبوت کوچولو خواب می بیند که یک آدم به اتاقش آمده. عنکبوت کوچولو هر شب همون خواب را می دید...» منبع: ایران صدا
قسمت دوم از داستان زیبای کودکانه «عنکبوت کوچولو» تقدیم به عزیزان مهربان «جورج، عنکبوت کوچک داستان از آدمها خیلی می ترسید و این مساله باعث نگرانی پدر و مادرش شده بود تا اینکه یک روز پدر جورج کوچولو تصمیم گرفت با او صحبت کند و علت ترس پسرش را بفهمد. وقتی آنها نشستند و با هم صحبت کردند جورج گفت: از اینکه آمها دوتا پا دارند و همبرگر به جای مگس می خورند می ترسد و...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «قارچ» تقدیم به عزیزان مهربان «یک روز میان سبزه یک مورچه از لونش خارج شد و در همین موقع باران شدیدی بارید و دیگه نتونست دوباره به لونش برگرده در همین موقع چشمش افتاد به یه قارچ و ...» منبع: ایران صدا
داستان زیبای کودکانه «عروسک دوستی» تقدیم به عزیزان مهربان «یک روز که مریم کوچولو با مادرش به مغازه اسباب بازی فروشی رفته بودند، تووی این مغازه اسباب بازی زیادی بود. مریم کوچولو اول رفت طرف عروسکها و...» منبع: ایران صدا