بابا به جبهه می رفت
وقتی که بچه بودم
هر شب در انتظارش
مهمان کوچه بودم
او بود و عشق رفتن
من بودم و دلی تنگ
درفکر من فقط او
او فکر میهن و جنگ
گاهی که نامه می داد
از عطر خود پر بود
از بوی لاله ی سرخ
از رنگ آتش و دود
بابا به جبهه می رفت
وقتی که بچه بودم
هر شب در انتظارش
مهمان کوچه بودم
او بود و عشق رفتن
من بودم و دلی تنگ
درفکر من فقط او
او فکر میهن و جنگ
گاهی که نامه می داد
از عطر خود پر بود
از بوی لاله ی سرخ
از رنگ آتش و دود
هربار می نوشتم
بابا تو کی میای
می گفت روز آخر با مژده رهایی
من هم اگر نباشم
بابای توست ایران
باید برای میهن
حتی گذشت از جان