دونه برفی
برفک، روی ابرها نشسته و دارد به خواهر و برادرهایش فکر می کند.
ابرهای سفید آسمان را پوشانده بودند و هوا خیلی سرد شده بود. برفک، روی ابرها نشسته بود و با برادرش برفی حرف می زد.
آنها از بالا ،پایین را نگاه می کردند. آنها دوست داشتند هر چه زودتر به زمین بروند. مثل بقیه خواهر و برادرهای شان ...
<iframe src='https://sound.tebyan.net/SoundPlayer/313666' allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="270" width="480" ></iframe>