حکایتی آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین استاد «شیخ علی فروغی» به زبان آذری :«شیخ رجبعلی خیاط روزی در بازار از نزدیک شترهایی می رفت یکی از این شتر ها یک لگدی به سوی رجبعلی انداخت که از کنارش رد شد و کم مانده بود به او بخورد. با خود گفت حتما مکافات کارم هست. چند لحظه قبل فکر گناه کردم. به خدا عرض کرد خدایا من که گناه نکردم که ...»