متن شعر
نـحنُ أتینا… حیثُ مشینا … فالکونُ تقدم
ما آمدیم و از زمانی که قدم در این راه گذاشتیم تمام کاینات نیز با ما همراه شد
یومَ صمدنا … نحنُ صمتنا … والدهرُ تکلم
روزی ما مقاومت کردیم، سکوت کردیم و روزگار سخن گفت
یــاحــســیــن یـاحـسـیـن
أیُ سـبـاقٍ یُـعـلـنُ هـذا للجنهِ سیرا
چه خوش مسابقهای است این پیاده رفتن به مقصد بهشت
کـلُ فـریـقٍ یـضمنُ فوزاً لایحملُ خُسرا
هر کاروانی پیروزیش را حتمی میداند و و هیچ کس زیانی نکرده است
نـحـو دیـارِ الـطفِ سراعاً والرحمهُ کُبرا
برای رسیدن به سرزمین کربلا و رحمت بی پایان غوغایی است
یـحـکـمُ بینَ الناسِ حسینٌ والحاکمُ أدرا
حسین (ع) میان مردم قضاوت می کند، و چه نیکو دادرسی است حسین
تلکَ هدایا… خیرُ عطایا … بالفضلِ تُقسم
این هدیهها بهترین عطایی است که با بزرگواری تقسیم شده اند
أعذبُ عینٍ … حبُ حسینٍ… والعاشقُ یعلم
حسین گواراترین چشمه عشق است و عاشق این را خوب میداند
یــاحــســیــن یـاحـسـیـن
أسـکـتَ شعراً أخرسَ فناً فی أروعِ مشهد
هنر در جایگاه این صحنه شگفت و مبهوت شد و سکوت کرد
ذلـکَ طـفـلٌ ذلـکَ شـیخٌ عزمٌ یتوقد
عزیمت راسخ همگان از کودک تا مرد کهنسال در آن صحنه درخشیدن گرفت.
بـیـتُ ضـریـحٍ لـو یـأتیهِ ملیارُ تمدد
اینجا منزلگه مقدسی است که حتی اگر هزاران هزار نفر بدان پای نهند، همچنان وسعت مییابد
إنَ حـسـیـنـاً کانَ فضاءً لا لا یتحدد
که به راستی حسین کهکشانی لایتناهی است
قـالَ تـعالا… فیهِ مقالا… والفجرِ فأقسم
خداوند تعالی در حق او بسیار گفته است و به فجر قسم خورده است
عـشـرُ لیالٍ … کلُ ضلالٍ… فیها یتهدم
به ده شب که تمام گمراهی ها در آن پایان میگیرند
یــاحــســیــن یـاحـسـیـن
نـحـنُ کـتـبـنا دعوهَ حبٍ للعالمِ تُرسل
ما دعوتنامه عشقی نوشتیم که برای تمام دنیا فرستاده شود
ثـمَ صـرخـنـا یـومَ عرفنا والعالمُ یجهل
سپس فریاد برآوردیم روزی که دانستیم و دنیا هنوز نمیداند
هُـمَ إلـیـنـا إنَ لـدیـنـا سراً یتنزل
آنها برای ما رازهایی سر به مهر نیستند
قـسّـمَ فـیـنا الحورَ حسینٌ من ذا یتخیل
در باور چه کسی میگنجد که این راز را حسین(ع) در میان ما تقسیم کرده است
حـینَ وجدنا… کم نتمنى… للناسِ ونحلم
دریافتیم که تا چه اندازه امید هدایت مردم به این راه را داریم
لـو تـبعونا … لکتشفونا… فی الجنهِ ننعم
کاش این راه را پیش گیرند تا به چشم ببینند پاداش بهشت از آن ماست
یــاحــســیــن یـاحـسـیـن
مـوکـبُ نصرٍ داسَ عروشاً للظلمِ وأرعب
این کاروان پیادگان پیروز، پایههای ظلم را قطع کرد و ظالمان را وحشتزده ساخت
لـیـسَ مُـرادُ الزائرِ قبراً فالباطنُ یُحجب
غایت زائران زیارت قبر نیست بلکه حقیقت پنهان است
مـن صـعدَ الافاقَ یرانا والصورهُ أعجب
هر کس که از بالا ما را ببیند تصویری او را شگفت میکند
نـصـفُ مدارِ الکونِ حسینٌ والآخرُ زینب
که یک نیمه مدار جهان حسین است و نیمه دیگر زینب است
ذاکَ مـقـامٌ … فیهِ إمامٌ… والقولُ مُسّلم
همانا این جایگه مقامی است که امامت در آن است و کلامش حجت است
لو یتجلى … عزَ وجلى… کالطورِ وأعظم
که در آن خدای عز و جل مانند کوه طور تجلی مییابد
یــاحــســیــن یـاحـسـیـن
یـدفـعُـنـا لـلـسیرِ یقینٌ أن لا نتعذر
هیچ عذر و بهانهای نمی آوریم چرا که این یقین ماست که ما را به جلو میراند
إیـهـی ورأیَ الـعـیـنِ رأینا للایهِ مظهر
ما نشانههای این آیت را با چشم بصیرت دیدیم
ذاکَ إمـامُ الـعـصـرِ مجیباً للرکبِ تصّدر
همانا آن امام زمان است که اجابت میکند و چون نگین انگشتری در میان است
مـا کـانَ لـیـأمرَ بالحسنى لو کانَ تأخر
اگر دیر نمیشد به نیکی امر نمیکرد
راحَ فـقیراً … عادَ أمیراً … من زارَ وسلم
هر کس که زیارت کند و سلام دهد فقیر آمده است و شاه برمیگردد
أدرکَ عُلیا … أحرزَ دنیا … فی الحشرِ یُقدم
بالاترینها را درک کرده و دنیا را ذخیره آخرت خود ساخته است
یــاحــســیــن یـاحـسـیـن…