داستان کودکانه قشنگ برای بچه های خوب «اون وقت ها که دختر کوچیکی بودم یه دوست خوب داشتم. من و دوستم همیشه توو حیاط خونه بازی می کردیم. من یه عروسک داشتم اما دوستم عروسک نداشت. دوستم همیشه عروسکم رو جلوی چشماش می گرفت و تماشا می کرد. من مادر عروسکم بودم. دوستم می خواست که مادر عروسکم باشه. ولی عروسکم بیش از یک مادر لازم نداشت. من گذاشتم که دوستم عروسکم رو بغل کنه و لپ هاشو ببوسه اما نمی گذاشتم که مادر عروسکم باشه...» تولید شده در صدا و سیمای مهاباد (4:49)