رمان دا(33)
قسمت سی و سوم روایت صوتی «کتاب دا» برگرفته از خاطرات «سیده زهرا حسینی» به روایت لیلا زارع؛ «نزدیکی های ظهر بود که صدایم زدند، گفتند: خواهر حسینی، شما را کار دارند، خودم را از تپه لباس ها سر دادم و پایین آمدم، و دیدم حسین عیدی منتظرم بود، سلام کردم، جواب داد و گفت:...»(13:03)
<iframe src='https://sound.tebyan.net/SoundPlayer/118860' allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="270" width="480" ></iframe>