بره ناقلا
قصه کودکانه زیبای بره ناقلا «یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود، اون دور دورا توی دهکده کوچیک پیره زنی با بره قشنگ و کوچولوش زندگی می کردند، یه روز زمستون که هوا خیلی سرد بود و آب ها یخ زده بود، پیره زن مهربون بره رو به کنار برکه برد تا آب بخوره، اما بره رو یخ ها سر خورد و افتاد روی زمین...» (05:00)
<iframe src='https://sound.tebyan.net/SoundPlayer/116654' allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="270" width="480" ></iframe>