تولد مادر بزرگ
قصه کودکانه زیبای تولد مادر بزرگ «نیما کوچولوی قصه ما قلکشو روی میز گذاشت و به اون نگاه کرد، اونوقت به قلک گفت: نمی دونم چقد پول برام گذاشتی؟ نمیدونم با پولی که برام نگه داشتی می تونم یه هدیه خوب برا مادر بزرگ بخرم یا نه؟ در همین موقع مادر اومد توی اتاق و گفت...» (04:36)
<iframe src='https://sound.tebyan.net/SoundPlayer/116648' allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="270" width="480" ></iframe>