فانوس قدیمی
قصه کودکانه زیبای فانوس قدیمی «خونه مینا کوچولو نزدیک یه جنگل بود، مینا بیشتر وقتا تو خونشون بازی می کرد، به کلاغها نگاه می کرد، یه روز که مینا کوپولو داشت به پدر و مادر کمک می کرد؛ دید یه پیرمرد که یه فانوس قشنگ دستشه درب خونه اونا ایستاده...» (05:18)
<iframe src='https://sound.tebyan.net/SoundPlayer/116634' allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="270" width="480" ></iframe>