پسر بچه چوپانی بود که همراه سگ نگهبانش از گوسفندان نگهداری می کرد. در بین گله، بز بازیگوشی بود که به حرف چوپان گوش نمی داد و هر جا که دلش می خواست می رفت. روزی چوپان گوسفندان را به دشت سرسبزی برد اما باز هم بز بازیگوش از گله جدا شد و....
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که در زندگی به حرف ها و پندهای افراد مورد اعتماد گوش کنند تا در کارهایشان به موفقیت برسند.
داستان «بز بازیگوش» یکی از قصه های کهن ایرانی است.
در یک آبگیر کوچک، دسته ای ماهی و تمساح مادر با فرزندش زندگی می کرد. روزی یکی از ماهی ها که از همه باهوش تر بود، به دوستانش گفت که کنار آبگیر نروند، چرا که آنجا بچه تمساح به خاطر بیماری مادرش گریه می کرد. تا اینکه بچه میمونی او را دید و....
این داستان به کودکان می آموزد تا برای حل مشکلاتشان از دیگران کمک بگیرند و از آنها به خاطر کمکشان تشکر کنند؛ ولی هرگز برای انجام شدن کارشان به کسی زور نگویند.
داستان «میمون کوچولوی باهوش» از داستان های قدیمی ایرانی است.
سال ها پیش در گوشه ای از سرزمین هندوستان کلاغی تنها روی شاخه های یک درخت ناروَن برای خودش لانه ای ساخته بود. در اطراف آن درخت باغ بزرگ و سرسبزی بود که تعداد زیادی پرنده در کنار هم زندگی می کردند. کلاغ از تنهاییش راضی نبود به همین دلیل....
این داستان به کودکان می آموزد که با مهربانی می توانند در قلب دیگران جا باز کنند و نزد همه عزیز باشند.
داستان «کلاغ و باغ پرندهها» برگرفته از سرودههای «پروین اعتصامی» است.
پیرمردی در روستایی زندگی می کرد. او در حیاط خانه اش باغچه کوچکی داشت که در آن چند درخت و بوته گل سرخ کاشته بود. کار آبیاری باغچه و کشیدن آب از چاه پیرمرد را خسته کرده بود؛ تا اینکه روزی با خودش گفت که ای کاش باران ببارد و باغچه اش....
این داستان به کودکان می آموزد که تنها زمانی کاری به نتیجه درست می رسد که همه با هم همکاری داشته باشند و هر کس وظایفش را به درستی و منظم انجام دهد.
داستان «باغچه کوچک» برگرفته از سرودههای «پروین اعتصامی» است.
سربازی با قدم های محکم در جاده ای راه می رفت. او از جنگ برمی گشت که در راه با جادوگر زشت و پیری برخورد کرد. جادوگر به او گفت که معلوم است سرباز شجاعی است و می تواند هرچقدر که می خواهد پول به دست آورد. سرباز با شنیدن این حرف ها تعجب کرد و...
شنیدن این داستان به تصویر سازی در ذهن و تقویت حس تخیل کودکان کمک می کند.
داستان «فندک قدیمی» از نوشته های نویسنده مشهور دانمارکی «هانس کریستین اندرسن» است.
بهار زیبا همه جا را پر از شکوفه های زیبا کرده بود؛ به همین دلیل درخت سیب با افتخار سرش را بالا گرفته بود. کالسکه ای که در آن شاهزاده خانمی نشسته بود، زیر درخت سیب ایستاد و شاهزاده شاخه ای از درخت را چید و با خود به قصر برد، تا اینکه....
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که خداوند مهربان است و همه آفریده هایش را به یک اندازه دوست دارد و فرقی بین آنها نمی گذارد.
داستان «شکوفه های سیب» از نوشته های نویسنده مشهور دانمارکی «هانس کریستین اندرسن» است.
در یک روز بارانی چکاوک و بلبل زیر شاخه درختی پنهان شده بودند و با هم صحبت می کردند تا اینکه بلبل خوابش برد. باران قطع شده بود که ناگهان بلبل با صدای چکاوک از خواب بیدار شد. رنگین کمان زیبایی در آسمان ظاهر شده بود و چکاوک فکر می کرد که....
این داستان نحوه تشکیل شدن «رنگین کمان» را در قالبی زیبا به کودکان می آموزد.
داستان «راستگویی جغد پیر» از افسانه های آذربایجان است.
دو برادر بودند که تصمیم گرفتند از خانه شان دور شوند و در کوه و جنگل زندگی کنند. آنها برادر دیگری داشتند که نامش «کُدِن» بود. کدن وقتی از تصمیم شان باخبر شد، تصمیم گرفت آنها را منصرف کند و به خانه برگرداند؛ اما آنها درخواستش را نپذیرفتند....
این داستان به کودکان می آموزد که نیکی و نیکوکاری هیچ گاه بی پاسخ نخواهد ماند.
*داستان «هدیه حیوانات» یکی از داستان هایی است که برادران آلمانی «گریم» آن ها را جمع آوری کرده اند.
روزی مردی کوزه های گِلی اش را سوار بر گاری کرده بود و از کنار دشتی می گذشت. ناگهان یکی از کوزه ها از روی گاری سُر خورد. کوزه قِل خورد و وسط دشت ایستاد. در همان موقع مگسی از آنجا می گذشت که کوزه زیبا را دید و با خود گفت که این خانه زیبا....
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که با اتحاد و همبستگی، کارها بهتر و زودتر به نتیجه خوب و مطلوب می رسد.
کتاب گویای «یک خانه زیبا» برگرفته از ضرب المثل های قدیمی ایرانی است.
روزی گربه ای با موشی آشنا شد و در یک خانه زندگی می کردند. گربه به موش گفت که زمستان نزدیک است و باید برای زمستان غذای کافی جمع کنند. موش موافقت کرد و با گربه در کوزه ای مشغول جمع آوری غذا شد. آنها تصمیم گرفتند تا کوزه را در جایی مخفی....
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که هر کسی مناسب دوستی نیست و به راحتی به کسی اعتماد نکنند.
در جنگلی سرسبز موش کوچک مغروری زندگی می کرد. موش های دیگر همیشه مراقب اطرافشون بودند اما او هیچ اهمیتی به خطرهای اطرافش نمی داد؛ گاهی پاهایش را به زمین می کوبید تا ببیند که زمین به لرزه می افتد یا خیر. او فکر می کرد از همه قوی تر است...
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که داشتن غرور بیش از اندازه مانع تفکر و یادگیری چیزهای جدید در زندگی می شود؛ چرا که انسان مغرور فکر می کند از همه بالاتر است و همه چیز را می داند. این درحالی است که او کاملا در اشتباه به سر می برد و دیگران حساب خوبی رویش باز نمی کنند.
داستان «موش و فیل» از افسانه های قدیم «آذربایجان» است.
در زمان های قدیم رسم بود که دختران نخ ریسی یاد بگیرند. در بین دختران، دختری بود به نام «مری» که هیچ علاقه ای به یادگیری نخ ریسی نداشت. اما مادرش اصرار داشت که او این کار را یاد بگیرد. روزی مری در حال گریه کردن بود که ملکه صدایش را شنید....
کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که وقتی به کسی قولی می دهند، به قولشان وفا کنند. راوی : مریم نشیبا
فصل زیبای بهار بود، مثل حالا. همه جا سرسبز و قشنگ بود. باغچه ها پر از گل های رنگارنگ بودند، آ؛سمان هم آبی، هوا خوب و بهاری...
بهترین های «شببهخیر کوچولو» با صدای مریم نشیبا
بی بی گلاب پیرزن مهربون قصه مون، هر روز می اومد توی باغچه و درختان و گل های پژمرده و خشک شده نگاه می کرد و می گفت: آخه پس کی دوباره این باغ سبز می شه...
بهترین های «شببهخیر کوچولو» با صدای مریم نشیبا
قصه کودکانه «امیر کوچولو»، امیر کوچولو پسر خوب و مهربانی است ولی اشکال کوچولویی دارد. اشکال امیر کوچولو این بود که بدون اجازه وسایل خواهرش را بر می داشت گوینده: مریم نشیبا (4:34)