نواهنگی زیبا از حجت الاسلام و المسلمین «پناهیان» :«در جنگ جمل، طلحه و زبیر به امیرالمومنین امام علی علیه السلام پیک فرستادند ولی قبلش به او خیلی سفارش کردند که مبادا جذبه علی تو را بگیرد. ولی هرکاری کرد نتوانست مقاومت کند. تا امیرالمومنین را دید، مجذوب نور و نگاه امیرالمومنین شد و جزء یاران حضرت شد و در همان جنگ شهید شد» (تولید اختصاصی بانک صوتی تبیان)
حکایتی آعبرت آمیز از حجت الاسلام و المسلمین «ناصر رفیعی» :«در جنگ جمل حضرت امیرالمومنین امام علی علیه السلام به زبیر فرمود مگر یادت نمی آید رسول خدا(ص) در مورد من چه فرمود و به تو هشدار داد؟ زبیر وقتی یادش آمد از جنگ کناره گرفت ولی فرزندش وسوسه اش می کرد که چرا می ترسی؟»
داستانی آموزنده از حجت الاسلام «ناصر رفیعی»؛ «حضرت امیرالمومنین امام علی علیه السلام در جنگ جمل، زبیر را خواست. زبیر با زره و سلاح سوار اسب شد که برود ولی امیرالمومنین بدون زره و بدون سلاح آمد. حضرت نکته ای به او فرمود که زبیر جا خورد و خواست از جنگ برگردد ولی پسرش وسوسه کرد ولی ...»
داستانی زیبا از حجت الاسلام «ناصر رفیعی»؛ «گاهی یک کلمه باعث نابودی انسان می شود. عبید الله بن زبیر روزی در خطبه نماز جمعه از شتر حضرت صالح مطلب می گفت.
ولی در بین حرفهایش یک مطلب نامربوطی هم گفت و به شتر قیمت گذاشت. این کلمه بر سر زبانها افتاد و ...»
حکایتی آموزنده و موعظه ای شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین «فلسفی»: «وقتی یکی از همسران رسول خدا را علیه امیرالمومنین شورانیدند وقتی به منطقه حوأب رسیدند چند سگ پارس کردند و عایشه به طلحه و زبیر گفت زود برگردین. چرا که خودم از رسول خدا(ص) شنیدم...»
حکایتی آموزنده و موعظه ای شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین «علیرضا پناهیان» :«جریان طلحه و زبیر و پر کردن گوش پیک شان که به سوی امام علی(ع) روانه می کردند که مبادا کنار علی بشینی و مبادا از غذایش بخوری و دعای دفع سحر بخوان. چون علی (معاذ الله) سحر می کند. ولی در پایان جذبه امیرالمومنین او را گرفت و جذب حضرت شد»