عاقد همینطور که داشت خطبه رو میخوند، لابهلای جمعیت، چشمم خورد به یه آدم با شلوار شیشجیب، با کاپشن خلبانی و یه کلاه مشکی که تا ابروها کشیده بود پایین. چقدر شبیه عباس بود. چشمام زوم شد رو صورت و هیکلش.
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گوینده: احمد هاشمی
صدای ما را از مارپیچ خونین در اعماق تاریک تاریخ میشنوید، جایی که فریادها داستان ما را روایت میکنند
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گویندگان: احمد هاشمی، نگین خامسی
لیلا برعکس بقیه روزا که حسابی وقتی به من میرسید سرزبون داشت، انگار چیزیش شده بود و صدا ازش درنمیاومد. با کلی اصرار و ناز خریدن، بالاخره خانوم زبون باز کرد و گفت: «اصغر، یه چیزی هست نمیدونم بهت بگم یا نه ... ولی اگه نگم، میترسم بعداً که بفهمی خیلی ناراحت بشی. میدونی که دوست ندارم آب تو دلت تکون بخوره.»
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گوینده: احمد هاشمی
خانواده عباس، مثل خانواده ما، وضعیت مالی خوبی نداشتند. یکی از خواهراشم به خاطر مشکل قلبی باید عمل میشد، اما چندان پولی تو دست و بال نداشتن. اینا رو میچیدم کنار هم، اما آخرش میزدم تو دهن خودم و همه اون عملیاتها و بیکلهبازیای عباس میاومد تو ذهنم و خجالت میکشیدم. عباس و همکاری با منافقین؟ غیرممکنه.
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گوینده: احمد هاشمی
از فضای شکنجه حموم، که به خاطر آب جوش و دمای زیاد اتو گرم شده بود، عرق کرده بودم و ترجیح دادم بیام بیرون و دوباره برم کمک جواد برای شکنجة طالب. وقتي رفتم تو اتاق، با صحنة عجیبی روبهرو شدم.
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گوینده: احمد هاشمی
وقتی وارد خونه شدن و در و دیوار رو دیدن که با موکت، پارچههای ضخیم، و ورقهای پلاستیکی پوشونده شده که صدا بیرون نره، شَکّشون به اينكه ما کمیتهای نباشیم بیشتر شد. اما تیر خلاص وقتی زده شد که عکس مسعود رجوی رو روی دیوار دیدن!
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گوینده: احمد هاشمی
خونه تیمی توی خیابون بهار، که داخل یه کوچه فرعی دنج و خلوت بود، بعد از ضربه سنگینی که در حمله به ضابطی زده بودیم، تخلیه شده بود و سازمان میدونست لو نرفته و تبدیل شد به خونه اصلی شکنجه!
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گوینده: احمد هاشمی
سرمو به زور آوردم بالا. دیدم انگشتاي اون بچه، برعکسِ چند دقیقه قبل که پشت هم میخورد رو تخت، آروم آروم داره تکون میخوره. معلوم بود دیگه نفسای آخرشه.
دوباره لبه ستون رو گرفتم. پامو محکمتر از قبل فشار دادم به دیوار و خودمو پرت کردم جلو ...
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گویندگان: احمد هاشمی، نگین خامسی
فصل سوم پادکست «جنگ در خانه»
سفتیِ آهن که از پشتْ روی مخچهم بود شروع کرد به لرزیدن. پشتِ هم میخورد توی سرم. دستِ دختره به رعشه افتاده بود. ضربات نوک اسلحه داشت دیوونهم میکرد. نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده
گویندگان: احمد هاشمی، نگین خامسی
مجموعه داستان های کوتاه ایرانی که بوسیله چند تن از داستان نویسان ایرانی نوشته شده و در قالب یک مجموعه بصورت صوتی تقدیم شما کاربران گرامی تقدیم می شود. فصل ششم این داستان «هفتبند»، نوشته سید مهدی شجاعی؛ راوی: ساحل كریمی
مجموعه داستان های کوتاه ایرانی که بوسیله چند تن از داستان نویسان ایرانی نوشته شده و در قالب یک مجموعه بصورت صوتی تقدیم شما کاربران گرامی تقدیم می شود.فصل پنجم این داستان «امضا»، نوشته سید مهدی شجاعی؛ راوی: ساحل كریمی
مجموعه داستان های کوتاه ایرانی که بوسیله چند تن از داستان نویسان ایرانی نوشته شده و در قالب یک مجموعه بصورت صوتی تقدیم شما کاربران گرامی تقدبم می شود.فصل چهارم این داستان «زني كه پيامبر بود»، نوشته سید مهدی شجاعی؛ راوی: ساحل كریمی
مجموعه داستان های کوتاه ایرانی که بوسیله چند تن از داستان نویسان ایرانی نوشته شده و در قالب یک مجموعه بصورت صوتی تقدیم شما کاربران گرامی تقدبم می شود.فصل سوم این داستان «شبيه شبيه شبيه»، نوشته سید مهدی شجاعی؛ راوی: ساحل كریمی
مجموعه داستان های کوتاه ایرانی که بوسیله چند تن از داستان نویسان ایرانی نوشته شده و در قالب یک مجموعه بصورت صوتی تقدیم شما کاربران گرامی تقدبم می شود.فصل دوم این داستان «تبخير روح»، نوشته سید مهدی شجاعی؛ راوی: ساحل كریمی
مجموعه داستان های کوتاه ایرانی که بوسیله چند تن از داستان نویسان ایرانی نوشته شده و در قالب یک مجموعه بصورت صوتی تقدیم شما کاربران گرامی تقدبم می شود.فصل اول این داستان «راز دو آيينه»، نوشته سید مهدی شجاعی؛ راوی: ساحل كریمی
داستانی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان»«در ایام جوانی یکی از دوستان با زور مرا به مرزشگاه برد برای تشویق فلان تیم فوتبال. به او گفتم از تلویزیون هم می شود تشویق کرد. گفت حضوری یح حس دیگه ای داره. منم از فرصت استفاده کردم گفتم مناجات با امام زمان(عج) و امام حسین علیه السلام هم حضوری یه حس دیگه ای داره»
داستانی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان»«ساواک به یکی از اراذل و اوباش بهنام طیب پول داد و به او گفتن که بین مردم بگوید امام خمینی به او پول داده تا خرابکاری کند. ولی او با اینکه خلاف کار بود، ولی با مرام بود و گفت من به پسر حضرت فاطمه(س) دروغ نمی بندم و در زندان بر اثر شکنجه شهید شد»
داستانی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان»«یه صبح جمعه می خواستیم به دعای ندبه بریم و با کسالت و رودربایستی قبول کردیم ولی صحنه ای دیدیم که واقعا برامون تلنگر بوئ. چند جوان اول صبح منتظرن برن استادیوم نوبت بگیرن تا عصر تیمشونو تشویق کنند. گفتم ما برای امام زمانمان که این همه ادعا داریم چه کردیم؟»
حکایتی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان»«عالمی در یکی از روستاهای اطراف نیشابور محل مراجعات مردم بود و مورد اعتماد مردم بود. بعد از مرگش مردم به فرزندش مراجعه کردند که جای پدرش بشیند. او با اینکه عالم نبود ولی قبول کرد. بعد از مدتی پشیمان شد و به مردم اعتراف کرد که اهلیت نداشته و احکام را اشتباه می گفت. ولی به واسطه دل صافی که داشت مورد عنایت امام زمان(عج) قرار می گیرد.»
حکایتی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان»«دزدی بعد از چند ماه زحمت توانست به خزانه حاکم شهر دستبرد بزند ولی بین پولها یه چیزی بود که به زبونش زد دید نمک است. به بقیه دزدها گفت همه این پولها را برگردانید چراکه نمک حاکم به زبانمان خور. نمی توانیم نمک بخوریم و خیانت بکنیم»
داستانی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان»«طلبه ای که از تعاریف مردم ناراحت شده بود آمد خدمت آیت الله بهاءالدینی و ایشان با صدای بلند جمله ای فرمودند و مشکلش برطرف شد. یه فوت محکم به دل این طلبه کرده بود و مشکل از دلش رفع شده بود»
موعظه ای زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«مرحوم حاج آقا کوثری می گفت در شهادت حاج آقا مصطفی در مجلس ترحیمش هرچی از حاج آقا مصطفی گفتم، امام خم به ابرو نیاورد ولی تا روضه حضرت علی اکبر را خواستم بخوانم، دیدم امام به پهنای صورت اشک می ریزد»
حکایتی عبرت آمیز از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«یکی از ذاکرین می گفت موقع خواندن دعای کمیل نامه ای به دستم رسید و نوشته بود مادر و فرزندی هستیم که سنی هستیم و از زابل آمده ایم قم مسجد جمکران و حرم حضرت معصومه(س) برای شفای فرزند مریضم»
موعظه ای آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«در بم منبر رفته بودم یه جوان سنی که فلج بود عبایم را کشید و به من گفت حاج آقا اگر شفایم را امشب از حضرت اباالفضل بگیرید، همین امشب شیعه می شوم»
داستانی زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«شیخی نقل می کرد در کربلا کنار ضریح حضرت اباالفضل العباس جوانی به حضرت عباس می گفت یا مادرم را شفا بده یا میروم نجف و به پدرت شکایت می کنم»
داستانی شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«یکی از نزدیکانمون که حجاب درستی نداشت و در صورتش لک زیادی داشت و خیلی ناراحت بود، در کربلا به واسطه خاک زیر پای زائران امام حسین(ع) در بین الحرمین همه لکهای صورتش از بین رفت و خوب شد»
موعظه ای زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«یکی از اولیای الهی بود که هروقت کسی نزد او از گرفتاری ها شکایت می کرد که گرفتارم می گفت الحمدلله گرفت یاری. گرفت تار یاری. شربت رضای الهی را می چشانید»
موعظه ای آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«جوانی در کنار کعبه گناهی کرد و دست نامحرمی را گرفت و مورد غضب خداوند قرار گرفت ودستش به دست آن زن چسبید و کنده نشد. به عنایت امام حسین علیه السلام و دعای او، دستشان از هم جدا شد»
داستانی آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«جوانی بود که در حال مستی و رقص و گناه، تا ما را دید احترام کرد و آمد نزد من و از من عذرخواهی کرد. منم گفتم چرا از من، از خود خدای مهربان معذرت خواهی کن و توبه بکن»
داستانی شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«شب بیستم ماه مبارک رمضان در اروپا بودم و جوانی آمد و گفت بزرگترین گناه کبیره را مرتکب شده ام. الان می خواهم توبه کنم. گفتم شب شهادت امیرالمومنین است حضرت را واسطه قرار بده محضر خدا و بعد توبه کن»
موعظه ای زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«یکی از بهترین راه های ترک گناه این است که در حین مواجهه با گناه دستت را به سینه بگذاری و سه مرتبه بگویی صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین»
حکایتی عبرت آمیز از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«رسول ترک می گفت من به هیات امام حسین نمی آیم مگر اینکه زنجیر به گردنم بیندازید و مرا به مجلس بکشانید و بلند گریه می کرد و می گفت یا حسین غلط کردم آقاجان»
داستانی آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«یکی از خطبا می گفت در هواپیما شخصی خواست حال ما را بگیرد. او می گفت من طلافروشی دارم در شیراز و وضعم خیلی خوبه و ماهی دوسه بار می آیم تهران خوشگذرانی می کنم و برمیگردم. ولی هیچ اتفاقی هم نمی افتد. چرا الکی مردم را سرکار می گذارید و از جهنم و تنگی معاش و ... میترسانید؟»
حکایتی آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«جوانی در جمکران آمد به من گفت من از علی گندابی بدتر بودم و گناهم بیشتر از او بود ولی با حکایت علی گندابی که تعریف کردین توبه کردم.»
داستانی زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«سید محمدرضا طلبه ای بود که خیلی اهل معرفت بود. از جوانی با هوای نفسش مبارزه می کرد و می خواست خودش را برای قیامت آماده کند و در نهایت به شهادت رسید»
موعظه ای عبرت آمیز از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«وقتی خداوند می خواهد حضرت عزرائیل را قبض روح کند به خداوند عرض می کند اگر می دانستم جان دادن اینقدر سخت است با بندگانت مدارا می کردم»
حکایتی زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«حضرت خدیجه سلام الله علیها به دخترش حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها گفتند که من از فشار قبر می ترسم به پدرت رسول خدا(ص) بگو پیراهنش را با من در قبر بگذارد»
حکایتی عبرت آمیز از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«آیت الله العظمی مرعشی نجفی نماز جماعت را بسیار سریع می خواند به طوری که مستحبات را نیز نمی خواند»
داستانی شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«استاد ما شهید حاج غلامرضا عسکری دختری دارد الان پزشک است. وقتی دخترش به دنیا آمد، هفتمین روز برای بچه عقیقه کرد و رفت جبهه وشهید شد»
داستانی آموزنده ازحجت الاسلام و المسلمین«فلسفی» در مورد«سخاوت و آقایی عبدالله بن جعفر فرزند جعفر طیار و همسر حضرت زینب کبری سلام الله علیها و مهربانی یک غلام با یک سگ که همه غذایش را به سگ داد که تعجب عبدالله بن جعفر را برانگیخت»
خاطره ای شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«مادر شهید می خواست فرزندش را دفن کند ولی همان شب فرزندش در عالم رویا به مادرش گفت مادر ما مهمان امام رضا علیه السلام بودیم. بگذار با رفقایم به پابوسی حضرت برویم»
حکایتی زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«در بین الحرمین کربلا برادر سه تا شهید نقل می کرد وقتی مادرمان جنازه برادرم را دید، سجده شکر کرد و گفت خدایا شکرت که شرمنده حضرت زهراء سلام الله علیها نشدم»
داستانی آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«دختر شهیدی که از بس بی تابی می کرد وقتی جنازه پدرش را دید درد دلی با او کرد که دل همه را سوزاند. بعد از مدتی فراق پدر را نتوانست تحمل کند و او هم از دنیا رفت»
موعظه ای شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین«سید حسین مومنی»«سید محمد رضا دستوریان طلبه ای بود با صفا و ساده زیست بود و می گفت خودش را برای آخرت و قبر آماده می کند و در جبهه شهید شد»