موعظه ای آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین«شیخ حسین انصاریان»«چاقوسازی در بغداد آمد حوزه و خواست درس بخواند ولی استاد گفت سن تو بالاست چطور می توانی یاد بگیری چند نوبت درس گرفت ولی یاد نگرفت ولی ناامید نشد و ادامه داد و عالم بسیار بزرگی شد به نام سکاکی»
موعظه ای عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین فلسفی» در مورد «سفر آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی به بعلبک و بازگشت ایشان به نجف که در مجلس بازدید یکی از اهل مجلس شوخی جالبی با سخنران مجلس کرد»
داستانی آموزنده از «آیت الله شهید دستغیب» در مورد روضه خوانی که با پول روضه، اسباب و وسایلی خریده بود. روزی دزد آمد و همه وسایل را روی شانه گذاشت و یک یاعلی گفت که روضه خوان بیدار شد و گفت نامروت من چند سال با یاحسین جمع کردم تو با یک یاعلی همه را بردی؟
داستانی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «بعضی دخترها در موقع وکالت دادن به عاقد آنقدر خجالت می کشد که باید چند بار پرسیده شود تا صدای بله دختر خانم شنیده شود در حالی که فردایش در خیابان با وضع بدی خودنمایی می کند. آخه چرا حقه بازی می کنین آخه؟»
داستانی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «من نمی توانم شوخی نکنم. یه روزی پیرمردی زن جوانی گرفت. چند روز بعد پیرمرد به حال احتضار افتاد و زن جوان زار زار گریه می کرد. پیر مرد گفت میدانم بعد از من ازدواج می کنی ولی دوست ندارم با فلان کس ازدواج کنی. زن جوان گفت خیالت راحت باشه شخص دیگه ای از قبل رزرو کرده»
داستانی زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«کافی» :«شخص بخیلی بود یک غلام داشت. بعد از چند سال غلام به صاحبش گفت ما را آزاد نمی کنی؟ صاحبش گفت اگر یک سوپ خوشمزه درست کردی آزادت می کنم. تا چند روز به بهانه آزادی غلام، او را مجبور بخه پختن غذاهای خوشمزه می کرد»
داستانی زیبا از حجت الاسلام و المسلمین«کافی» :«شخصی چند نفر را برای افطار مهمان کرد. هرچه غذا می آور آنها می خوردند و بالاخره یکیشون اونقدر خورد که مرد. صاحب خونه گفت سیر شدین؟ گفتند یکیمون سیر شد که مرد»
داستانی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین کافی» :«شب جمعه ای در بالای سر حرم امیرالمومنین امام علی علیه السلام مشغول دعای کمیل بودم. پیر مرد اصفهانی هم کنارم نشسته بود بعد از دعا از من استخاره خواست. من هرچه استخاره می کردم بد می آمد و او می گفت دوباره. وقتی اعتراض کردم گفت تو که بیکاری اونقدر استخاره کن تا خوب بیاید»
حکایتی عبرت آمیز از حجت الاسلام و المسلمین«کافی» :«یکی از طلبه های نجف، همسرش مرحوم شد و دوستش که بسیار شوخ بود در مراسم ختم همسرش دم گوش او چیزی گفت که صاحب مصیبت نتوانست خودشو کنترل کند و بلند خندید»
قطعه طنز و آموزنده درباره موضوع «وظیفه خودمان را بدانیم و در چیزی که به ما مربوط نیست دخالت نکنیم!» از سخنان «استاد محسن قرائتی»(از مجموعه «خنده حلال»)