سرود خاطره انگیز كودكانه با نام «باز باران با ترانه» تقدیم به بچه های نازنین «باز باران با ترانه / با گوهر های فراوان / می خورد بر بام خانه / یادم آرد روز باران / گردش یک روز دیرین / خوب و شیرین» (1:36)
متن کامل شعر
باز باران، با ترانه، با گهر های فراوان می خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها ایستاده در گذرها، رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم یک دو سه گنجشک پر گو، باز هر دم می پرند، این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در مشت و سیلی، آسمان امروز دیگر نیست نیلی.
یادم آرد روز باران: گردش یک روز دیرین؛ خوب و شیرین توی جنگل های گیلان.
کودکی ده ساله بودم شاد و خرم نرم و نازک چست و چابک
از پرنده، از خزنده، از چرنده، بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا یک دو ابر، اینجا و آنجا چون دل من، روز روشن.
بوی جنگل، تازه و تر همچو می مستی دهنده. بر درختان میزدی پر، هر کجا زیبا پرنده.
برکه ها آرام و آبی؛ برگ و گل هر جا نمایان، چتر نیلوفر درخشان؛ آفتابی.
سنگ ها از آب جسته، از خزه پوشیده تن را؛ بس وزغ آنجا نشسته، دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه، با دو صد زیبا ترانه؛ زیر پاهای درختان چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی، نرم و خوش در جوش و لرزه؛ توی آنها سنگ ریزه، سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو، می پریدم از لب جو، دور میگشتم ز خانه.
می کشانیدم به پایین، شاخه های بید مشکی دست من می گشت رنگین، از تمشک سرخ و مشکی.
می شندیم از پرنده، داستانهای نهانی، از لب باد وزنده، رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا بود دلکش، بود زیبا؛ شاد بودم می سرودم “روز، ای روز دلارا! داده ات خورشید رخشان این چنین رخسار زیبا؛ ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان، با همه سبزی و خوبی گو چه می بودند جز پاهای چوبی گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا! گر دلارایی ست، از خورشید باشد. ای درخت سبز و زیبا! هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”