4.58 MB
05':00''

نازدونه، برگ خونه

داستان کودکانه با مزه با نام «خلبان کوچک» تهیه شده در مرکز صدا و سیمای مهاباد «نازدونه لب چشمه نشسته بود یک لباس گل گلی پوشیده بود. کوزه آب کنارش بود. نازدونه آمده بود تا برای مادرش آب ببرد. چون که مادر می خواست نان بپزد. یکمرتبه صدایی شنید: آهای نازدونه، برگ پونه، تو اینجایی؟ بلند شو زود راه بیفت. نازدونه برگشت و نگاه کرد. چلچله بود. همان چلچله ای که روی سقف ایوان آنها لانه ساخته بود. نازدونه خندید و گفت: چی شده؟ چه خبر است؟ کجا بروم؟ چه کار کنم؟ چرا نمی گذاری اینجا بشینم، توی آب، نگاه به آفتاب کنم؟ کوزه ام را آب کنم.)) چلچله جلوتر آمد و گفت...» (5:00)
فایل های مرتبط