داستان بز کوهی

لطفا منتظر باشید ...
پنهان کردن پلیر
صوت تبیان بارگذاری صوت
داستان بز کوهی
7844
7860
4.54 MB
04':57''
1393/9/1
داستان بز کوهی
قصه کودک با نام «بز کوهی» تهىه شده در مرکز مهاباد «صبح زود، مثل همیشه، بزی و بزک از خواب که بیدار شدند، پیش مامان بزه رفتند؛ اما مامان بزه ساکت نشسته بود و به آن دور دورها نگاه می کرد. بزی گفت: "وای! چی شده مامان بزم؟" مامان بزه گفت:" چیزی نیست، فقط یه کم حال ندارم." و چشم هایش را بست. بزى با بزک دویدند تووی دشت و به طرف خانه ی خاله رفتند؛ ولی یک دفعه صدایی شنیدند و بعد یکهو یک بز را بالای تپه دیدند. بزه النگوهای رنگ وارنگی داشت و به سر و شاخش، مهره های زرد و آبی و بنفش زده بود. بزی و بزک داد زدند...» (4:57)


<iframe src='https://sound.tebyan.net/SoundPlayer/144127' allowFullScreen="true" webkitallowfullscreen="true" mozallowfullscreen="true" height="270" width="480" ></iframe>

UserName

بیشتر بشنوید

بیشتر

پربازدید هفته

بیشتر