کافی

لطفا منتظر باشید ...
پنهان کردن پلیر
صوت تبیان بارگذاری صوت
آلبــــوم
تک فایــــل
ویدئوهــــا
تعداد نتایج : 174
دانلود و پخش آنلاین صوت کامل دعای ندبه با نوای شیخ احمد کافی
31':59''
18625
0
دانلود و پخش آنلاین صوت کامل دعای کمیل بن زیاد با نوای مرحوم شیخ احمد کافی
29':34''
8395
0
دانلود و پخش آنلاین صوت کامل دعای کمیل بن زیاد با نوای شیخ احمد کافی.
29':48''
1543
0
نواهنگ طنز و زیبا با بیان «مرحوم حجت الاسلام والمسلمین شیخ احمد کافی» درباره «وصیت یک پیرمرد به همسر جوانش»(تولید اختصاصی بانک صوتی تبیان)
02':05''
1466
0
حکایتی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «در نجف یک سرهنگ سنی بود که همسایه شیعه اش را اذیت می کرد. آن شیعه به حضرت امیر شکایت می کند. امام علی(ع) در عالم رویا به آن شیعه می گوید او یک بار سلام نظامی به ما داده. آن شیعه به سرهنگ می گوید و او متنبه و مستبصر می شود»
01':10''
331
0
داستانی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «یک شیعه و سنی در مورد زیارت امام حسین علیه السلام با هم بحث می کردند تا نیمه شب. قرار شد بحثشان را بعد از نماز صبح انجام ادامه بدهند. همان شب امام حسین علیه السلام در عالم رویا به آن سنی عنایت کرده و متنبه و مستبصر شد»
03':57''
649
0
موعظه ای آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «هشام بن عبدالملک در زمان امام سجاد علیه السلام رفت حج بعد از طواف خواست حجر الاسود را استلام کند ولی بخاطر ازدحام نتوانست. ولی وقتی امام سجاد علیه السلام تا وارد مسجدالحرام شد راه باز کردند تا کنار کعبه»
08':22''
2891
0
حکایتی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «آیت الله العظمی مرعشی در ایام جوانی سه تا حاجت داشت. زیر قبه مطهر امام حسین علیه السلام هر سه حاجتش را طلب کرد که کستجاب شد»
03':07''
726
0
داستانی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «شخصی پولی را از طرف آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به سامرا برد تا به خدام بدهد. می گوید: من در حرم ماندم تا صبح جمعه دعای ندبه را آنجا بخوانم. موقع خواندن دعای ندبه سید بزرگواری نزدیکم آمد و چند مطلب به من یاد داد که بعدا متوجه شدم خود حضرت(عج) بود»
02':25''
465
0
موعظه ای شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «عایشه در جریان قتل عثمان از مدینه خارج شد و به یک موضعی رسید که دایی اش را دید و از احوال مدینه جویا شد. دایی اش گفت عثمان کشته شد. و چند بیت شعر در مدح امیرالمومنین امام علی(ع) خواند»
02':42''
283
-1
0
حکایتی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «رسول خدا(ص) فرمود در شب معراج خدای متعال با زبان برادرم علی(ع) با من حرف می زد»
02':10''
516
0
حکایتی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «ابو نواس شاعر می گوید یک اسب سوار دیدم از دور نزدیک می شود ولی در من تصرف می کند و حال مرا دگرگون می کند. بعدا متوجه شد حضرت امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام است و دو بیت شعر در فضایل حضرت گفت»
02':49''
1507
0
داستانی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «سعد بن ابی وقاص دو تا پسر داشت. یکی عمر یکی عامر. عمر بن سعد ابی وقاص همان بود که در کربلا مقابل امام حسین علیه السلام بود و حضرت را شهید کرد ولی از عامر اطلاعی نداریم»
04':53''
230
0
موعظه ای زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: « یکی از مومنین که اهل دل بود می گفت من تعجب می کنم که کتاب در اثبات معراج رسول خدا(ص) می نویسند. باید کتاب بنویسند که رسول خدا(ص) چطور این همه سال در زمین مانده است با اینکه آن همه جذبات الهیه داشته است. رسول خدا(ص) هیچ گاه نمی گفت خدایا مرا نمیران مگر یک بار آن هم به عشق علی(ع)»
03':09''
243
0
حکایتی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «یکی از ارادتمندان امام صادق علیه السلام پولی به حضرت داد که منزلی در مدینه برایش بخرد. ولی حضرت فرمود این پول را بین فقرا تقسیم کن بجای این من ضمانت می کنم در بهشت منزلی وسیع در کنار خودمان به تو بدهند»
02':54''
158
0
حکایتی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «معاویه قسم خورد که می خواهد نام پیامبر را دفن کند و دشمن خود پیامبر است. چه برسد به امام علی(ع) و امام حسن(ع)»
07':24''
178
0
موعظه ای شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «روزی به شام فیلی آوردند. معاویه نقشه ای کشید که بالای قصر برود تا فبل را ببیند. ولی وقتی بالای قصر رفت دید در یکی از حجره ها یکی از غلامانش به یکی از زنان معاویه تجاوز می کند. ولی مانده بود که چه کند. مجبور شد صدایش را در نیاورد»
03':30''
2549
0
حکایتی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «معاویه در حمام بدن خودش را دید و فهمید وقت مرگش نزدیک شده. بعد از حمام یزید را صدا کرد و برایش وصیت کرد»
01':31''
1126
0
حکایتی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «معاویه در بستر بود که خبر شهادت حضرت امیرالمومنین را به او دادند. در همان بستر چند بیت شعر در فضیلت علی گفت با اینکه دشمن درجه یک حضرت بود»
04':38''
942
0
داستانی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «زمان رسول خدا(ص) یک عده به مسافرت رفتند و وقتی برگشتند به حضرت گزارش دادند فلان شخص در مسافرت فقط عبادت می کرد. حضرت فرمود کارهایش را چه کسی می کرد؟ عرض کردن ما. حضرت فرمودند همه شما از او بهترید.»
01':10''
242
0
موعظه ای شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «شخص فقیری بود که سه حاجت بزرک داشت. چهل شب به مسجد سهله رفت و توسل به امام زمان(عج) می کرد. بعد از چهل شب، دو تا از حاجتهایش مستجاب شد و یکی را اجابت نکردند»
01':50''
407
0
حکایتی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «یک راهبی بود که صدای اسلام را خوب نشنیده بود. ولی به آنچه که میدانسته عمل می کرد. با عنایت امام حسین علیه السلام هدایت شد. ولی بسیاری از مسلمانان در کربلا در مقابل حضرت ایستادند»
04':51''
284
0
حکایتی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «جوان مسیحی نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت من مسلمانم ولی مادر مسیحی است. حضرت فرمود مبادا به مادرت بی حرمتی کنی و خیلی احترامش را بجای بیاور. مادر این جوان از اخلاق خوب پسرش ایمان به اسلام آورد»
04':27''
198
0
داستانی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «روزی عرب بیابانگر با جثه بزرگ که کافر هم بود وارد مسجد شد و به رسول خدا(ص) عرض کرد گرسنه ام. حضرت به خانه اش بردند و غذایی به او دادند. آن عرب موقع رفتن بت خود را جا گذاشته بود. وقتی برگشت بتش را بردارد رسول خدا(ص) تعارف کرد که امشب هم بماند. آن شخص از اخلاق پیغمبر خوشش آمد و ایمان آورد»
02':02''
335
0
موعظه ای عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «یکی از یاران امیرالمومنین علیه السلام می گوید با حضرت به قبرستانی رفتیم. حضرت ایستادند و متوجه قبرستان شدند و چند ساعت خیره شده بودند و من چند بار نشستم و ایستادم ولی حضرت همچنان ایستاده بودند. بعدا حضرت فرمود با مردگان و مومنینی که از دنیا رفته اند صحبت می کردم»
01':19''
178
0
موعظه ای شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «اگر امیرالمومنین امام علی علیه السلام در جنگ بدر نبودند، لشکر اسلام پیروز نمی شدند»
03':37''
2175
0
حکایتی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «بعد از جنگ بدر، رسول خدا بین کشته های کفار راه می رفتند و با آنها حرف می زدند که حالا فهمیدید حق با ما بود؟»
00':46''
128
0
حکایتی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «فرزند میرزای شیرازی می گوید روزی با پدرم نشسته بودیم که شخصی آمد به پدرم مطلبی و خاطره ای از گذشته پدرم بیان کرد که پدرم متوجه شد این شخص از طرف حضرت حجت(عج) آمده است و به شدت به گریه افتاد»
02':06''
648
0
داستانی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «یکی از علمای شافعی مذهب در کتابش می نویسد که رسول خدا(ص) به حضرت زهراء(س) فرمود دخترم مگر نمی دانی من از گریه حسین(ع) رنج می برم؟»
01':05''
196
0
داستانی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «شیخ محمد زمان یک طلبه فقیری در نجف بود که چند روزی غذایی برای خوردن پیدا نمی کند. به حرم حضرت امیرالمومنین می رود و شکمش را به ضریح می چسباند. حضرت عنایتی میکند و دیگر این طلبه به غذا احتیاج پیدا نمی کند. دو نفر از مراجع که می فهمند این طلبه هشت روز گرسنه بوده با زور او را وادار به غذا خوردن می کنند. ولی بعدش یکی از مراجع به دیگری گفت کاش این حالت را از او نمی گرفتیم»
01':05''
528
0
حکایتی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «امام هادی علیه السلام همسایه ای داشتند که بنام یونس یقاش که زرگر بود. یک گردن کلفت به این زرگر نگینی داد که انگشتر بسازد ولی از دستش افتاد و شکست. حضرت به او فرمود ناراحت نباش. به تو چیزی نمی شود»
01':06''
564
0
موعظه ای زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: « یکی از ارادتمندان امام صادق علیه السلام غلامش را با لفظ بدی صدا کرد و گفت ای پسر مادر زنا کار. حضرت تا آخر عمر با او صحبت نکردند که چرا به مادر این غلام اهانت کردی. چون ظاهرا از کارش پشیمان نشده و توبه نکرده بود»
00':52''
183
0
داستانی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «شخصی مبتلا به گناه بسیار زشتی بود و نمی توانست ترک کند. ولی روزی به مشهد آمده بود و از دور به ضریح حضرت نگاه می کرد و گریه می کرد. حضرت عنایتی می کنند و متحول می شود و کلا آن گناه را ترک می کند»
01':47''
1472
0
داستانی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «زن محترمه ای در مشهد دیوانه شده بود. نزد یکی از علما رفتند. آن عالم می گوید یک لحظه چهره شیخ حسنعلی نخودکی را دیدم و به من گفتند فلان آیه را برای شفای آن دیوانه بخوان»
06':44''
3490
0
حکایتی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «رسول خدا(ص) فرمودند این اشخاصی که به آنها میگویید دیوانه، آنها مریض هستند. دیوانه کسی است که دنیا را بر آخرت ترجیح دهد»
00':39''
235
0
حکایتی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «شیخ عبدالکریم حائری یزدی در جوانی به مقام اجتهاد می رسند. روزی در کربلا به مرضی مبتلا می شوند و ظاهرا از دنیا می روند ولی به عنایت امام حسین علیه السلام دوباره به دنیا برگشتند تا برای اسلام خدمتی بکنند»
06':28''
305
0
داستانی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی روز عاشورا در تبریز مجلس روضه ای داشتند که هفت هشت نفر می آمدند نماز و عزاداری و اشک و گریه. بعدش نهار مختصری که چند قاشق برنج خالی بود به عزاداران می دادند. ولی یک بار شخصی در شهر اعلام کرد که در منزل میزا جواد آقا احسان می دهند. ولی برنج هم به اندازه هفت هشت نفر بود. میزرا جواد آقا دعایی کردند و به دیگ اشاره کردند. همان روز نزدیک چهارصد نفر از آن برنج خوردند»
02':43''
478
0
موعظه ای شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «در منزل جناب ابوطالب درخت خرمایی بود. رسول اکرم(ص) کودک بودند و خرماهایی که زیر درخت میریخت جمع می کرد و در میان کودکان تقسیم می کرد. روزی خرما ریخته نشده بود درخت خم شد و رسول الله خرما چیدند. خانم فاطمه بنت اسد این جریان را به جناب ابوطالب گفتند. جناب ابوطالب فرمودند مثل این بچه را تو هم به دنیا خواهی آور با این تفاوت که این کودک پیغمبر است و فرزند تو پیغمبر نخواهد بود»
01':40''
346
0
حکایتی آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «شیخ بهایی وقتی کتاب مفتاح الفلاح را نوشتند، کسی اطلاع نداشت و قاضی نور الدین در خواب یکی از اهل بیت علیهم السلام را می بیند و آن امام ایشان را به کتاب مفتاح الفلاح راهنمایی می کند»
05':58''
432
0
داستانی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا»: «زمانی در عربستان هر جا کتاب الغدیر می دیدند، آتش می زدند و مجازات اعدام داشت»
01':42''
229
1
0
حکایتی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «یکی از یهودیان هر روز می رفت از صحرا خار مغیلان می کند و در سر راه رسول اکرم(ص) می ریخت. و از پشت بام شکمبه شتر سر پیامبر می ریخت. چند روزی مریض شده بود ولی رسول خدا(ص) با اصحابش به عیادت او رفتند.»
05':29''
211
1
0
حکایتی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «روزی به رسول خدا وحی شد که از مکه خارج بشوند و به سمت طائف بروند برای تبلیغ دین اسلام. ولی یک شخص از خدا بی خبر به مردم طائف خبر داد که دشمن به شهرتان دارد می آید. مردم طائف به سوی رسول خدا(ص) سنگ و چوب پرتاب می کردند. یک دختری که درس خوانده بود گفت من علائم پیامبر آخرالزمان را در انجیل و تورات خوانده ام. بگذارید من بررسی کنم. آن دختر تا رسید محضر رسول خدا، حضرت از غیب چند مطلب به او گفت که دختر همان دم ایمان آورد»
11':49''
180
0
موعظه ای شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین«کافی» :«پیرمردی بود به نام صوبان که جاروکش و خدمتکار رسول خدا(ص) بود. چند روزی رسول خدا به مسافرت رفت و آن پیر مرد ار غصه دوری پیامبر اکرم خیلی لاغر شد. رسول خدا فرمود حاجتت را بخواه هرچه باشد می دهم. عرض کرد یا رسول الله می خواهم در دنیا و آخرت با تو باشم»
02':09''
606
0
طنزی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «دلقکی بود که ناصرالدین شاه را می خنداند. روزی کاری کرد که شاه عصبانی شد و دستور داد که او را اعدام کنند. وقتی طناب دار را گردنش انداختند فریاد می زد که وصیتی دارم. وقتی طناب را باز کردند گفت داشتم خفه می شدم. شاه هم خنده اش گرفت و رهایش کردند»
00':40''
245
0
موعظه ای آموزنده از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «انسان اگر درس خداشناسی یاد نگیرد و با خدا ارتباط نداشته باشد، نفسش آن قدر طغیان می کند که تا ادعای خدا بودن پیش می رود»
03':30''
741
0
داستانی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «پادشاهی به شکار علاقه داشت. روزی رفتند به شکار ولی چیزی نتوانستند شکار کنند. ولی در راه بازگشت مرغی دیدند و چون گرسنه بودند سریع کباب کردند. موقع خوردن یک پرنده از آسمان آمد و ران مرغ را از دست پادشاه گرفت و رفت. وقتی آن پرنده را دنبال کردند دیدند به بالای کوه برد و به یک بنده خدایی که دستانش بسته بود برد و با منقارش گوشت را به دهان آن انسان می گذارد. خدای متعال در هر حال روزی هر موجودی را می رساند»
06':24''
2513
1
0
موعظه ای آموزنده از حجت الاسلام و المسلمین«کافی»: «روزی سلطان به خدمتکارانش گفت مشکها را از قنات پر کنید و این حوض را پر کنید. همه خدمت کار ها یه جور نقشه کشیدند که به جای آب، هوا پر کردند. و آبرویشان پیش سلطان رفت. کسی که بخواهد دیگران را فریب دهد، سر خودش هم کلاه گذارند»
04':08''
166
0
داستانی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «بعضی دخترها در موقع وکالت دادن به عاقد آنقدر خجالت می کشد که باید چند بار پرسیده شود تا صدای بله دختر خانم شنیده شود در حالی که فردایش در خیابان با وضع بدی خودنمایی می کند. آخه چرا حقه بازی می کنین آخه؟»
02':33''
2317
0
حکایتی شنیدنی از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «عبدالله بن جعفر برادر زاده امیرالمومنین امام علی علیه السلام بود و روزی به خواستگاری حضرت زینب کبری سلام الله علیها نزد عمویش رفت. حضرت فرمود در دنیا هیچ خواهر و برادری مثل زینب و حسین(ع) نیست و هرجا حسین باشد زینب هم آنجاست. اگر این شرط را می پذیری، اشکالی ندارد»
08':58''
207
0
حکایتی عبرت آمیز از «حجت الاسلام و المسلمین کافی»: «مهریه حضرت زهرا سلام الله علیها زره امیرالمومنین به پانصد درهم بود. ولی حضرت زهرا شفاعت گنهکاران امت را نیز اضافه کرد. بسیار ازدواج ساده و معنوی داشتند در حالی که اهل آسمان مباحات می کردند. ولی حضرت زهرا سلام الله علیها در این دنیا از امت پدرش آنقدر مصیبت دید و از حق ولایت و خلافت شوهرش دفاع کرد که با بدن رنجور و شکسته به دیدار پروردگار و پدرش رفت و در شب شهادتش امیرالمومنین که کوه صبر بود نتوانست تحمل کند و بلند گریه می کرد»
10':04''
850
0

هنرمندان