داستانی زیبا از «حجت الاسلام و المسلمین کافی» :«روزی سلمان در راهی به یک یهودی برخورد. یهودی گفت من گرفتارم و ما در گرفتاری ها خدا را قسم می دهیم به پیرمردان اطرافمان تا خدا حاجتمان را بدهد. چشمم به تو خورد اگر دعای من مستجاب شود به دین تو ایمان می آورم»