حکایتی شنیدنی از حجت الاسلام و المسلمین«کافی» :«بهلول نباش قبرها را باز می کرد و کفن آنها را می دزدید و میفروخت. آمد محضر رسول خدا(ص) که توبه کند. وقتی جریان را گفت، حضرت بسیار ناراحت شد و فرمود از ما دور شو. بهلول به صحرا رفت و چنان توبه نصوحی کرد که خدا به رسولش فرمود توبه او را قبول کردیم»