حکایتی شنیدنی از حجت الاسلام «ناصر رفیعی»؛ «سعدی در گلستان نقل می کند با پدرم در مسجد جامعه ای رفتیم دیدیم همه خوابیده اند. ما مشغول عبادت شدیم ولی بعد از نماز به پدرم اعتراض کردم که مردم چرا خوابیدند و بلند نمی شوند دو رکعت نماز صبح برای آن یگانه حقیقی بجا بیاورند؟ پدر گفت تو هم اگر می خوابیدی بهتر از این بود که از مردم غیبت کنی»