داستان زیبای کودکانه با عنوان «بز خری» تهیه شده در ایران صدا «یک روز نصرالدین تصمیم گرفت تا گاوش را به بازار ببرد و بفروشد. کلی علوفه به گاوش داد و اون را تمییز کرد. طنابی به گردن گاو بست و به همراه گاوه به طرف بازار راهی شد. تووی راه جملاتی را که باید به خریداران می گفت با خودش زمزمه کرد...» (8:28)