داستان کودکانه پندآموز با عنوان «معجزات همیشه رخ میدهند» تهیه شده در صدا و سیمای چهارمحال و بختياری «دختری جوان نزد دانای ده آمد و به او گفت: پدر و مادرم را سال گذشته از دست دادم و تنها نزد برادرم و همسرش زندگی میکنم. از زندگی بسیار ناامید بودم و فکر میکردم خدا مرا دوست ندارد که دچار این همه مصیبت شدهام. هفته پیش دختری را دیدم که وضعش از من بدتر بود. یعنی حتی برادری نداشت که از او نگهداری کند. به اصرار از برادرم خواستم که او هم با ما زندگی کند و برادرم و همسرش قبول کردند. از آن روز احساس میکنم که درهای خوشبختی به روی من باز شده است...» (2:06)