قصه زیبای «او چه مهربان است» تهیه شده در صدا و سیمای استان کرمانشاه «روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت: میآید؛ من تنها گوشی هستم که غصههایش را میشنود و یگانه قلبیام که دردهایش را خود نگه میدارد. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند. گنجشک هیچی نگفت و خدا لب به سخن گشود با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم. آرامگاه خستگیهایم بود و سر پناه بی کس ام. این توفان بی موقع چه بود؟...» (1:17)