داستانی زیبا با عنوان «حرمت»؛ «روزی مردی خدمتکار خود را به خاطر خطایی کتک می زد و آن غلام با التماس از ارباب خود معذرت خواهی می کرد که در همان حین رسول خدا از آنجا می گذشت. همین که چشم خدمتکار به چشم رسول الله افتاد گفت: تو رو به پیامبر اکرم مرا نزن. ارباب همان که چشمش به رسول خدا افتاد از رسول خدا معذرت خواهی کرد و گفت...» (3:19)